النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

النا داره به خرسی به به میده

مامان قربونت بشه که به خرسی به به میدی. از کجا فهمیدی خرسی گرسنه است؟ 2 روزه خونه ی مانی اینا هستیم و تو حسابی شیطونی میکنی!!! دیشب هم نذاشتی بابایی خوب بخوابه!!   تازه از لباسشویی مانی اینا هم میترسی از دور نگاهش میکنی!! اما همش در یخچال رو باز و بسته میکنی!!!!   ...
28 خرداد 1390

النا خانم داره با مانی نسرین نماز میخونه

مامان فدات بشه که خوشگل نماز میخونی. تا مانی میاد نماز بخونه نمیزاری که!! شال من رو سرت میکنی و پیش مانی نماز میخونی و الله اکبر میکنی. اینم 2 تا عکس اولی رو با حجاب انداختی اما دومی رو بی حجاب! این عکس بی حجابی ات رو تو سجده ازت گرفتم!     ...
28 خرداد 1390

بابا سعید رفته مسافرت

مامان قربونت بشم که چند روزه از دست دندونات حسابی اذیت شدی! هم پشتت سوخته هم خیلی بهونه میگیری! بابا سعید هم رفته چین و من و تو بازم تنها شدیم.مامانی افسانه ٢ روز پیشمون بود.دیروز من خونه ی خاله آزاده مهمونی دعوت داشتم.گذاشتمت خونه ی مانی نسرین و رفتم و زود هم برگشتم.تو خیلی مانی رو اذیت کرده بودی.دست خودت نبود مامان فدات بشه.همش تقصیر دندوناته! شب خونه ی مانی اینا مهمون اومد.خاله طاهره . هلیا جون و عمو شهرام. تو کلی با هلیا جون بازی کردی و خندیدی.اما بازم کلی اذیت شدی.بابایی و مانی هم ساعت ٢ نصفه شب رفتن برات قطره ی استامینوفن خریدن.تو هم خوردی و ساعت ٣ صبح بالاخره خوابیدی! امروز یکم بهتر بودی خدا رو شکر.من هم از کلاس که برگشتم برات...
27 خرداد 1390

النا خانم کمک مامان مونا جارو برقی میزنه

مامان قربونت بشه که عاشق کمک کردنی. سه شنبه بابا سعید خونه بود و پیش تو موند.من هم خونه رو حسابی تمیز کردم. خونمون خیلی بهم ریخته و کثیف بود و من هم با وجود عسلی مثل شما نمیرسم خونه رو تمیز کنم.خلاصه تو با بابا سعید بازی میکردی و منم خونه رو حسابی تمیز کردم. اما الان کلی کمرم درد میکنه و امیدوارم یکم بهتر بشه. اینم عکس النا خانم در حال جارو زدن!   ...
23 خرداد 1390

خدا رو شکر النا خانم دیگه خوب شده

مامان قربونت بشم که دختر قوی منی و خیلی راحت شصت خوردنت رو ترک کردی. فقط سه شب خیلی اذیت شدی اما بعدش دیگه دستت رو نبستم و تو هم دیگه اون کار رو نکردی.عوضش چند شب هم خیلی خوب شیر خوردی! تازگیها خیلی با کامپیوتر مامان بازی میکنی و تا بهت میگم دست نزن اون مال شما نیست ١٥ دقیقه نطق میکنی!!! من که متوجه نمیشم چی میگی عزیز دلم! به قول خاله نیلوفر تو و آرتین به زبون عبری صحبت میکنین! خیلی خوشگل بازی میکنی عزیز مامان.این شبا که با هم تنهاییم و بابا سعید اصفهانه کلی با هم بازی میکنیم.دستم رو میگیری و با خودت میبری تو اتاقت یا میگی بیا بازی کنیم. خیلی توپ بازی دوست داری. یه نامه نوشتن و زدن تو ساختمون که دیر وقت جاروبرقی نزنید! آخه ما جاروب...
23 خرداد 1390

مهمونی خونه ی خاله نسیم

سلام عسل مامان دیروز بعد از ظهر خاله نسیم زنگ زد خونه.گفت هنوز نیومدی خونمون! وای عشق مامان! مامان کلا" فراموش کرده بود که خونه ی خاله نسیم مهمونیم.خلاصه کلی خاله نسیم دعوام کرد و گفت که زودتر راه بیفتم.منم تو رو سریع آماده کردم و با هم رفتیم.سر راه از لادن یه کیک خریدیم و رفتیم.خاله اشتباه آدرس داده بود برای همین هم کلی گشتیم! بالاخره رسیدیم و خاله نسیم هم اومد کمکمون.همون موقع خاله سارا هم رسید.خاله مریم خیلی وقت بود رسیده بود. امان از دست تو عزیز دل مامان که اصلا" نذاشتی من خاله ها رو درست و حسابی ببینم.همش با ملیسا دعواتون میشد و تو هی جیغ میزدی!! ملیسا درست همسن ارنیکاست. خیلی اذیت کردی و کلی هم گریه کردی! اما بمحض اینکه اوم...
23 خرداد 1390

اینم از دایی محمد وقتی کوچک بود

سلام عشق مامان این عکس رو از تو آلبوم دایی محمد آوردم.خیلی این عکس رو دوست دارم. وقتی دایی محمد خیلی کوچولو بود بابایی این ماشین خیابونی رو از خارج براش آورده بود. همه ی بچه های فامیل هم اونو دوست داشتن.دایی محمد عاشق ماشین بود و کلی با اونا بازی میکرد.   ...
23 خرداد 1390

الهی مامان فدات بشه که داری شصت خوردن رو ترک میکنی

٤ روز قبل یهو دیدم انگشت شصتت که موقع خواب یا گرسنگی میخوردی بدجوری زخم شده و همش هم بخاطر آب دندونته که خیلی تیز شده. آخه مامان فدات بشه داری یه عالمه دندون با هم در میاری! به خانم دکتر بهره مند زنگ زدم اونم گفت که باید انگشتت رو با بتادین بشورم و پماد جنتکس بزنم و با باند ببندم تا خوب بشه.این کار رو کردم و بعدش به خاله رخساره زنگ زدم. ما که همش مزاحم خاله رخساره میشیم . ایشالله هر چی از خدا میخواد بهش بده. خلاصه خاله هم گفت که الان بهتریم زمان ترک انگشت خوردن تو عسل مامانه.خاله گفت که حتی اگر زود خوب شد بازم چند روزی دستت رو ببندیم تا کلا" یادت بره و این عادتت رو ترک کنی. بهم گفت که یه عروسکی که تا حالا ندیدی رو موقع خوابیدن بهت ب...
19 خرداد 1390

شیشه ی ماشینمون کثیفه

مامان قربونت بشه که اینقدر خانم و عسل شدی امروز تعطیل بود و بابا سعید خونه بود.اول با دایی محمد رفتن کارگاه عمو حمید تا نقشه ی وسایلش رو بده عمو حمید براش بسازه. دیروز هم رفتیم خونه ی مانی نسرین اینا و تو بعد از چند وقت دایی محمد رو دیدی .اولش خجالت کشیدی اما زودی باهاش دوست شدی.ناهار هم خورشت کرفس خوردی که مامانی پخته بود.بعدش هم خوابیدی پیش بابا سعید.من و مانی رفتیم بیرون خرید تا بابایی بیاد.آخه بابایی میخواست با هواپیما برگرده اما پروازا کنسل شده بودن و با ماشین اومده بود.اونم از کرمانشاه! خیلی خسته شده بود.برای اتاق دایی محمد هم یه ال سی دی سونی 40 اینچ آورده. ما زود برگشتیم خونه و دیدیم بابا سعید هنوز خوابه ولی تو پیشش نیستی!...
17 خرداد 1390